داستان کوتاه | مونتاژ دوچرخه
داستان کوتاه مونتاژ دوچرخه
داستان کوتاه مونتاژ دوچرخه ,مردی از روی کاتالوگ، یک دوچرخه برای پسر خود سفارش داده بود.
هنگامی که دوچرخه را تحویل گرفت، متوجه شد که قبل از استفاده از دوچرخه خودش باید چند قطعه آن
را سوار کند.
داستان کوتاه با کمک دفترچه راهنما تمام قطعات را دستهبندی کرد و در گاراژ کنار هم چید.
با وجود اینکه بارها دفترچه راهنما را به دقت مطالعه کرد ولی موفق نشد که قطعات دوچرخه را به درستی
سوار کند.
متفکرانه به همسایهاش نگریست که مشغول کوتاه کردن چمنهای حیاط منزل خود بود.
تصمیم گرفت از او کمک بخواهد که در مسائل فنی بسیار ماهر بود.
داستان مونتاژ دوچرخه
مرد همسایه کمی به قطعات دوچرخه نگاه کرد که در گاراژ چیده شده بود.
بعد با مهارت شروع به سوار کردن آن کرد بدون اینکه حتی یک بار به دفترچه راهنما نگاه کند.
پس از مدت کوتاهی تمام قطعات به درستی سوار شدند.
کار را انجام دهید؟» مرد همسایه با کمی خجالت گفت: «البته این موضوع را افراد معدودی میدانند اما من خواندن
و نوشتن بلد نیستم.» بعد با حالتی سرشار از اعتماد به نفس، لبخندی زد و اضافه کرد: «و آدمی که
نوشتن بلد نیست باید حداقل بتواند فکر کند.» یکی بود