شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | مهر پدری

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
مردی سالخورده با پسر تحصیل کرده‌اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان نشست...

داستان زیبای مهر پدری

داستان زیبای مهر پدری ,مردی سالخورده با پسر تحصیل کرده‌اش روی مبل خانه خود نشسته بودند ناگهان کلاغی کنار پنجره‌شان
نشست.
پدر از فرزندش پرسید: «این چیه؟» پسر پاسخ داد: «کلاغ».
داستان زیبای پس از چند دقیقه دوباره پرسید: «این چیه؟» پسر گفت: «بابا من که همین الان بهتون گفتم، کلاغه.»

بعد از مدت کوتاهی پیر مرد برای سومین بار پرسید: «این چیه؟» عصبانیت در پسرش موج میزد و با
همان حالت گفت: «کلاغه کلاغ!»

داستان زیبای مهر پدری

داستان زیبای مهر پدری

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت.
صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند.
در آن صفحه این طور نوشته شده بود: امروز پسر کوچکم ۳ سال دارد.
و روی مبل نشسته است هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ۲۳ بار نامش را از من پرسید و
من ۲۳ بار به او گفتم که نامش کلاغ است.
هر بار او را عاشقانه بغل می‌کردم و به او جواب می‌دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی‌شدم و
در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا می‌کردم.
عاشقانه ها

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس