شنبه, ۱۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان پندآموز | شکار مرغابی

اشتراک:
داستان پندآموز شکار مرغابی پیامک و تبریک تولد
در داستان مرغابی و شکارچی درس زندگی وجود دارد و درسی که به ما می دهداین است که باید قدر فرصت های زندگی را بدانیم و گرنه خیلی زود آن را از دست می دهیم

زمان منتظر ما نمی شود در برخی از مواقع لازم است آنقدر سریع تصمیم خود را بگیریم که به سرانجام برسیم و این داستان پندآموز شکار مرغابی است که شکار چی ها قبل از شکار درباره نحوه خوردن مرغابی با هم بحث می کنند و مرغابی نیز وقتی آن ها را می بیند فرصت می کند فرار کند در زندگی نیز اینگونه است و فرصت ها منتظر ما نمی شوند و این ما هستیم که باید قدر لحظه لحظه آن را بدانیم در غیر این صورت فقط حسرت برایمان خواهد ماند

داستان پندآموز شکار مرغابی

دو شکارچی دسته‌ ای مرغابی وحشی در حال پرواز را دیدند. یکی از آنان تیری در تفنگ خود گذاشت و گفت: «اگر یک مرغابی بزنم، غذای خوبی می‌ پزم و با هم می‌ خوریم.» شکارچی دیگر پرسید: «نکند از من انتظار داری مرغابی وحشی پخته بخورم؟ مرغابی وحشی باید روی آتش سرخ شود، در غیر این صورت لذیذ نخواهد شد!»

دو شکارچی مدتی با هم جر و بحث کردند که بهتر است مرغابی را بپزند یا کباب کنند. سرانجام به توافق رسیدند که نیمی از آن را بپزند و نیم دیگر مرغابی را کباب کنند. اما در این بین مرغابیان وحشی منتظر پایان مشاجره آن دو نشدند و به پرواز خود ادامه داده بودند.

داستان پندآموز شکار مرغابیدرس های داستان پندآموز شکار مرغابی

بیشتر بدانید : داستان زیبای لاک پشت و مرغابیان

در برکه ای دو مرغابی و یک لاک پشت ساکن بودند وبا یکدیگر بسیار دوست بودندوتمام طول روز را با هم سپری می کردند وهمدیگر را بسیار دوست می داشتند.

اما برکه رفته رقته خشک شد، طوری که زندگی برای ساکنانش بسیار سخت شد. مرغابی ها وقتی این وضع را دیدند، پیش لاک پشت آمدند و به او گفتند:« دوست عزیز، ما برای خداحافظی آمدیم، هر چند که دوری از تو برای ما سخت و ناراحت کننده است اما چاره دیگری نداریم و باید اینجا را ترک کنیم و به برکه دیگری برویم.»

لاک پشت وقتی سخنان مرغابی را شنید، شروع به گریه کردن کرد و گفت: «ای دوستان خوب من،
خشک شدن آب این برکه برای من پرضررتر است و من هم دیگر نمی توانم در اینجا زندگی کنم.
کاش می شد که فکری بکنیم و مرا نیز با خود ببرید.»

داستان پندآموز شکار مرغابیداستان لاک پشت و مرغابیان

مرغابی ها هم گفتند:«اتفاقاٌ دوری از تو برای ما بسیار رنج آوراست وما اگر به جای خوش آب وهوایی برویم،
بدون تو نمی توانیم از نعمت های آن مکان لذت ببریم.»
پس مرغابی ها فکرشان را روی هم گذاشتند و به دنبال راه چاره گشتند.
بالاخره راه حلی یافتندو به سراغ لاک پشت آمدند تا راه حل را با او در میان بگذارند.رو به لاک پشت کرده و به او گفتند:
«اگر می خواهی که تو را با خود ببریم، باید به حرف ما گوش کنی»
لاک پشت قبول کرد و به او گفتند: « وقتی تو را برداشتیم و در آسمان پرواز کردیم، اگر مردم ما را دیدند و چیزی گفتند، پاسخ آنها را ندهی.»

مرغابی ها رفتند و با خود چوبی آوردند و لاک پشت میانه ی چوب را محکم به دهانش گرفت
و مرغابی ها هر کدام یک طرف چوب را برداشتند و پرواز کردند. در راه چون مردم آنها را دیدند،
تعجب کردند و از هر طرف صدای آنها بلند شد که :«ببینید لاک پشت پرواز می کند»

لاک پشت مدتی ساکت ماند،ولی طاقت نیاورد و گفت: «کور شود هرکس که توان دیدن ندارد.»

ودر آن حال که دهان خود را باز کرد از آسمان به زمین افتاد و مرد.

یکی بود , هفت اورنگ جامی – بازنویسی : رسول آذر

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس