جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان آموزنده | نجات مرد جهنمی با تار عنکبوت

اشتراک:
داستان آموزنده نجات مرد جهنمی پیامک و تبریک تولد
داستان نجات مرد جهنمی داستان خود خواهی مردی است که برای نجات جان خود از برزخ دیگران را به خطر می اندازد

در داستان های عبرت آموز هزاران نکته نهفته است که می تواند روشن گر راه ما باشد در داستان آموزنده نجات مرد جهنمی نکته ای بسیار زیبا وجود دارد زمانی که به مرد جهنمی گفته می شود که یک راه برای نجاتش وجود دارد تنها در اندیشه خود است که خودش را نجات دهد و این مسئله برای او امتحانی می شود که ار آن سربلند بیرون نمی آید با ما همراه شوید تا با داستان های از بهشت و جهنم آشنا شوید.

داستان آموزنده نجات مرد جهنمی

مردی در جهنم بود که فرشته ای برای کمک به او آمد و گفت: من تو را نجات می دهم برای اینکه تو روزی کاری نیک انجام داده ای.
فکر کن ببین آن را به خاطر می آوری یا نه؟

او فکر کرد ولی یادش نیامد. فرشته گفت روزی که عنکبوتی در مسیر تو قرار داشت! او فکر کرد و به یادش آمد که روزی در راهی که می رفت عنکبوتی را دید اما برای آنکه او را له نکند راهش را کج کرد و از سمت دیگری عبور کرد.

فرشته لبخند زد و بعد ناگهان تار عنکبوتی پایین آمد و فرشته گفت تار عنکبوت را بگیر و بالا برو تا به بهشت بروی.
مرد تار عنکبوت را گرفت در همین هنگام جهنمیان دیگر هم که فرصتی برای نجات خود یافتند به سمت تار عنکبوت دست دراز کردند تا بالا بروند، اما مرد دست آنها را پس زد تا مبادا تار عنکبوت پاره شود و خود بیفتد که ناگهان تار عنکبوت پاره شد و مرد دوباره به سمت جهنم پرت شد.

فرشته با ناراحتی گفت: تو تنها راه نجاتی را که داشتی با فکر کردن به خود و فراموش کردن دیگران از دست دادی.
دیگر راه نجاتی برای تو نیست و بعد فرشته ناپدید شد!

داستان آموزنده نجات مرد جهنمیداستان آموزنده نجات مرد جهنمی با تار عنکبوت

خوب است بدانید : داستان جالبی از بهشت و جهنم

مردی با اسب و سگش در جاده‌ای راه می‌رفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقه‌ای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. گاهی مدت‌ها طول می‌کشد تا مرده‌ها به شرایط جدید خودشان پی ببرند.

پیاده‌روی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق می‌ریختند و به شدت تشنه بودند. در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز می‌شد و در وسط آن چشمه‌ای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد دروازه‌بان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»

دروازه‌بان: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»

– «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنه‌ایم.»

دروازه‌بان به چشمه اشاره کرد و گفت: «می‌توانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان می‌خواهد بنوشید.»

– اسب و سگم هم تشنه‌اند.

نگهبان: واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.

مرد خیلی ناامید شد؛ چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعه‌ای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازه‌ای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز می‌شد. مردی در زیر سایه درخت‌ها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود.

داستان آموزنده نجات مرد جهنمیداستان آموزنده بهشت و جهنم

مسافر گفت: روز به خیر

مرد با سرش جواب داد.

– ما خیلی تشنه‌ایم، من، اسبم و سگم.

مرد به جایی اشاره کرد و گفت: میان آن سنگ‌ها چشمه‌ای است. هرقدر که می‌خواهید بنوشید.

مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگی‌شان را فرو نشاندند.

مسافر از مرد تشکر کرد. مرد گفت: هر وقت که دوست داشتید، می‌توانید برگردید.

مسافر پرسید: فقط می‌خواهم بدانم نام اینجا چیست؟

– بهشت

– بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!

– آنجا بهشت نیست، دوزخ است.

مسافر حیران ماند: باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی می‌شود!

– کاملأ برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما می‌کنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا می‌مانند…

داستان آموزنده نجات مرد جهنمی با تار عنکبوت را خواندید امیدواریم از آن درس گرفته باشد

پند آموز , مردان پارس

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس