پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

مولوی و شعر مشهور بشنو از نی چون شکایت می کند

اشتراک:
فرهنگ و هنر و شعر
نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلال‌الدین» «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است.

شعر مولوی

شعر مولوی, جلال‌الدین محمد بلخی معروف به مولانا، مولوی و رومی (‎۶ ربیع‌الاول ۶۰۴، بلخ[۴] یا وخش –
۵ جمادی‌الثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ – ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانی پارسی‌گوی
است.
شعر مولوی نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به
القاب «جلال‌الدین» «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده می‌شده‌است.
در قرن‌های بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، « مولانا »، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به
کار رفته‌است و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانسته‌اند.
زبان مادری وی پارسی بوده است.شعر مولوی

شعر مولوی

بشنو این نی چون شکایت می‌کند از جداییها حکایت می‌کند کز
نیستان تا مرا ببریده‌اند در نفیرم مرد و زن نالیده‌اند سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد
اشتیاق هر کسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش من بهر جمعیتی نالان شدم جفت
بدحالان و خوش‌حالان شدم

شعر مولوی

هرکسی از ظن خود شد یار من از درون من نجُست اسرار من سر من از
ناله‌ی من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست تن ز جان و جان ز تن مستور
نیست لیک کس را دید جان دستور نیست آتشست این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش ندارد
نیست باد آتش عشقست کاندر نی فتاد جوشش عشقست کاندر می فتاد نی حریف هرکه از یاری برید پرده‌هااَش پرده‌های
ما درید همچو نی زهری و تریاقی کی دید همچو نی دمساز و مشتاقی کی دید نی حدیث راه پر
خون می‌کند

شعر مولوی

قصه‌های عشق مجنون می‌کند محرم این هوش جز بیهوش نیست مر زبان را مُشتری جز گوش
نیست در غم ما روزها بیگاه شد روزها با سوزها همراه شد روزها گر رفت گو رو باک نیست تو
بمان ای آنک چون تو پاک نیست هر که جز ماهی ز آبش سیر شد هرکه بی روزیست روزش دیر
شد در نیابد حال پخته هیچ خام پس سخن کوتاه باید والسلام بند بگسل باش آزاد ای پسر چند باشی
بند سیم و بند زر گر بریزی بحر را در کوزه‌ای چند گنجد قسمت یک روزه‌ای

شعر مولوی

کوزه‌ی چشم حریصان پر
نشد تا صدف قانع نشد پُر دُر نشد هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و
عیب کلی پاک شد شاد باش ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علتهای ما ای دوای نخوت و
ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و
چالاک شد عشق جان طور آمد عاشقا طور مست و خر موسی صاعقا با لب دمساز خود گر جفتمی

شعر مولوی

همچو
نی من گفتنیها گفتمی هر که او از هم‌زبانی شد جدا بی زبان شد گرچه دارد صد نوا چونک گل
رفت و گلستان درگذشت نشنوی زان پس ز بلبل سر گذشت جمله معشوقست و عاشق پرده‌ای زنده معشوقست
و عاشق مرده‌ای چون نباشد عشق را پروای او او چو مرغی ماند بی‌پر وای او من چگونه هوش دارم
پیش و پس چون نباشد نور یارم پیش و پس عشق خواهد کین سخن بیرون بود آینه غماز نبود چون
بود آینت دانی چرا غماز نیست زانک زنگار از رخش ممتاز نیست شعر مولوی شعر خوانی

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس