حافظ | شعر زیبای سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
حافظ
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانندپری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانندبه فتراک جفا دلها چو بربندند بربندندز
زلف عنبرین جانها چو بگشایند بفشانندبه عمری یک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند
بنشانندسرشک گوشه گیران را چو دریابند در یابندرخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانندز چشمم لعل رمانی چو میخندند میبارندز
رویم راز پنهانی چو میبینند میخواننددوای درد عاشق را کسی کو سهل پنداردز فکر آنان که در تدبیر درمانند در
مانندچو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارندبدین درگاه حافظ را چو میخوانند میراننددر این حضرت چو مشتاقان
نیاز آرند ناز آرندکه با این درد اگر دربند درمانند درمانند
گنجور