حکیم سنایی | شعر زیبای الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
حکیم سنایی
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامیکه پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامیکنون چون توبه
بشکستم به خلوت با تو بنشستم ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامینباید خورد چندین غم بباید
زیستن خرمکه از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامیهمی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی
که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامیمنه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خورکه عمرت را ازین
خوشتر نخواهد بود ایامیچرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکیکه ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامیمترس از کار
نابوده مخور اندوه بیهودهدل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامیترا دهرست بدخواهی نشسته در کمینگاهیز غداری به
هر راهی بگسترده ترا دامی
گنجور