شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه آقای هندوانه

اشتراک:
قصه آقای هندوانه کودک و نوزاد
ما در این مطلب برای شما کودکان عزیز قصه آقای هندوانه را آماده کرده ایم امیدوارم بخوانید و لذت ببرید

ما در این مطلب قصد داریم داستان زیبا درباره هندوانه را برایتان به اشتراک بگذاریم
این قصه آقای هندوانه بسیار زیبا و سر گرم کننده برای کودکان است در ضمن داستانی است که
آموزنده خواهد تا انتهای این مطلب همراه ما باشید تا شعر زیبای هندوانه
را برایتان آماده کنیم.

قصه آقای هندوانه

هوا خیلی گرم بود.آقای هندوانه داشت به سمت خانه می رفت.ناگهان صدای گریه ی یک بچه را شنید.جلو رفت.

دید یک بچه از روی دوچرخه اش روی زمین افتاده و دارد گریه می کند.آقای هندوانه دست بچه را گرفت
و بلندش کرد اما بچه هنوز گریه می کرد.آقای هندوانه دلش سوخت و می خواست کاری برایش بکند.او فکری کرد
و سپس یک قاچ هندوانه به بچه داد.بچه هندوانه را گرفت و خوشحال شد.

آقای هندوانه دوباره به راهش ادامه داد.و با خودش شعر می خواند و می گفت:

و امتحان کنیه قاچه هندوانه

همین طور که شعر می خوند یک دفعه چند تا پسر بچه دور آقای هندوانه
را گرفتند تا از او هندوانه بگیرند.آنها مدتی بود که توی این گرمای هوا مشغول بازی بودند و حالا صورتهاشون
حسابی سرخ شده بود.آنها هر چه آب می خوردند باز هم احساس تشنگی می کردند.آقای هندوانه به هر کدام از
آنها یک قاچ هندوانه داد.بچه ها هندوانه ها را خوردند و حسابی خنک شدند و کیف کردند.آقای هندوانه از پسربچه
ها خداحافظی کرد و رفت.

قصه آقای هندوانهقصه آقای هندوانه

آقای هندوانه در راه یک پیرمرد دید که حسابی تشنه بود و دیگر طاقت راه رفتن نداشت.او به پیرمرد مقداری
آب هندوانه داد.پیرمرد آب هندوانه را خورد و سرحال شد.

اما آقای هندوانه دیگر گرمش شده بود و خسته بود او دیگر نمی توانست به کسی کمک کند.لازم بود به
یخچال برود و آنجا یک چرتی بزند تا حسابی خنک شود.تا باز هم بتواند با هندوانه ی خوشمزه اش دیگران
را خوشحال کند.

بیشتر بدانید از شعر زیبای هندوانه

هندوانه

بابای خوبم

آمد به خانه

در دست او بود

یک هندوانه

*

آن هندوانه

گرد و ت پل بود

آن را بریدیم

هم رنگ گل بود

*

با هم نشستیم

خوردیم آن را

صدآفرین گفت

مادر به بابا

قصه آقای هندوانهقصه آقای هندوانه

تبیان / سلام فرزندم

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس