سه شنبه, ۲۰ آذر , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | دختر راهنمای دکتر

پیامک و تبریک تولد
دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.» در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله‌ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید...

داستان دختر راهنمای دکتر

داستان دختر راهنمای دکتر ,در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد.
دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.»
در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله‌ای که خیلی پریشان بود،
به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!» و در حالی که نفس نفس می‌زد، ادامه داد: «التماس می‌کنم با من
بیایید! مادرم خیلی مریض است.»
دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمی‌روم.»
داستان زیبای
دختر گفت: «ولی دکتر، من نمی‌توانم.
اگر شما نیایید او می‌میرد!» و اشک از چشمانش سرازیر شد.
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت همراه او برود.
دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
داستان دختر راهنمای دکتر
داستان دختر راهنمای دکتر
دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد
و نجاتش دهد.
او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد.
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.
دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی.
اگر او نبود حتما می‌مردی!»
مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!»
و به عکس بالای تختش اشاره کرد.
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد.
این همان دختر بود! فرشته ای کوچک و زیبا!
پندآموز

گردآوری:

اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی