جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان جالب | پدربزرگ کلاه فروش و میمونها

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
داستان جالب : پدربزرگ کلاه فروش و میمونها کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست.بالای سرش را نگاه کرد.تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.فکر کرد که چگونه کلاه ها را […]

داستان جالب : پدربزرگ کلاه فروش و میمونها

کلاه فروشی روزی از جنگلی می گذشت.
تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند.
لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید.
وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست.
بالای سرش را نگاه کرد.
تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد.

داستان جالب

در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند.
او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند.
به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند.
لذا این کار را کرد.
میمونها هم کلاهها را بطرف زمین پرت کردند.
او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.

 داستان پدربزرگ کلاه فروش و میمونها

داستان جالب

سالهای بعد نوه او هم کلاه فروش شد.
پدر بزرگ این داستان را برای نوه اش تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد
چگونه برخورد کند.
یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد و
او شروع به خاراندن سرش کرد.
میمون ها هم همان کار را کردند.

داستان جالب

او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند.
نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت.
ولی میمون ها این کار را نکردند.
یکی از میمون ها از درخت پایین آمد و کلاه را از روی زمین برداشت و در گوشی محکمی به
او زد و گفت : فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری؟

پندآموز

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس