سه شنبه, ۲۸ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان زیبای | بیسکوئیت های زندگی

اشتراک:
داستان زیبای بیسکوئیت های زندگی پیامک و تبریک تولد
ارزش انسان ها در مقابل خداست که نمود پیدا می کند نه در مقابل مردمی که شما را به چشم خود تفصیر می کنند شما به نگاه خداوند زیبا باشید نه با نگاه خلق خدا

ایا شما هم بیسکوییت زندگی خود را برداشته اید یا همانند مرد قصه ما صبر کرده اید تا کسی ان بیسکوییت ها را در دستانتان به پاس کارهای خوب تاین به شما بدهد داستان زیبای بیسکوئیت های زندگی به شما درس زندگی و صبر می دهد شاید ما کم طاقت شده باشیم اما خدایی که ناظر اعمال ماست ما را می بیند اما واقعا سخت خواهد بود اگر در مقابل بیسکوییت های زندگی منتظر باشی که به تو بگویند این هم سهم تو با ما همراه شوید و مطالعه داستان زیبای بیسکوئیت های زندگی را از دست ندهید.

داستان زیبای بیسکوئیت های زندگی

یادمه هشت سالم بود… یه روز از طرف مدرسه بردنمون کارخونه تولید بیسکوییت، ما رو به صف کردن و بردنمون تو کارخونه که خط تولید بیسکویت رو ببینیم. وقتی به قسمتی رسیدیم که دستگاه بیسکویت میداد بیرون خیلی از بچه ها از صف زدن بیرون و بیسکویت هایی که از دستگاه میزد بیرون رو ورداشتن و خوردن…

ولی من رو حساب تربیتی که شده بودم می دونستم که اونا دارن کار اشتباه و زشتی میکنن، واسه همین تو صف موندم ولی آخرش اونا بیسکویت خورده بودن و منی که قواعد و رعایت کردم هیچی نصیبم نشده بود… الان پنجاه سالمه، اون روز گذشت ولی تجربه اون روز بارها و بارها تو زندگیم تکرار شد.

خیلی جاها سعی کردم که آدم باشم و یه سری چیزا رو رعایت کنم ولی در نهایت من چیزی ندارم و اونایی که واسه رسیدن به هدفشون خیلی چیزارو زیر پا میزارن از بیسکویت های تو دستشون لذت میبرن…

از همون موقع تا الان یکی از سوالای بزرگ زندگیم این بوده و هست که خوب بودن و خوب موندن مهمتره یا رسیدن به بیسکوییت های زندگی؟ اونم واسه مردمی که تو و شخصیتت رو با بیسکوییت های توی دستت می سنجند؟!؟!

“پرویز پرستویی”

داستان زیبای بیسکوئیت های زندگیداستان زیبای بیسکوئیت های سوخته مادرم

خوب است بدانید :داستان زیبای بیسکوئیت های سوخته مادرم

زمانی که من بچه بودم، مادرم علاقه داشت گه گاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند.
یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار،
شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود.

آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویت ها شده است!

در آن وقت، همه کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی
به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی
به پدرم دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا می کردم که داشت کره و ژله روی
آن بیسکویت های سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.

یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی می کرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: «اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی برشته هستم.»

داستان زیبای بیسکوئیت های زندگیداستان زیبای بیسکوئیت های زندگی از پرویز پرستویی

همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت
که بیسکویت هاش سوخته باشد. او مرا در آغوش کشید و گفت: «مامان تو امروز روز سختی را در
سر کار گذرانده و خیلی خسته است. به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!»

*****
زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند.خود من در بعضی موارد،
بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگرد ها را فراموش می کنم.

اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار، درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است. این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است، هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر، خواهر یا دوستی!

هم میهن , یکی بود

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس