داستان زیبای | درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه
داستان زیبای : درویش و زاهد و دخترک کنار رودخانه
زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک
را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار
رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد.
وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.
درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.
در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس
لطیف نزدیک شویم.
تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.
در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.»درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت
جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی
کنی.»
پند آموز