چهارشنبه, ۵ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان عاشقانه و زیبای کلاس ۱۰۶

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
داستان کلاس ۱۰۶ درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی کلاس ۱۰۶ دانشگاه جای خیلی دنجی بود ، انتهای راهرو بود ، کوچک و نُقلی کلاسش همیشه خودمانی بود ، انگار که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد […]

داستان کلاس ۱۰۶

درِ کلاس های دانشگاه شیشه داشت ، آنقدری بود که بتوانی دوسوم کلاس را ببینی کلاس
۱۰۶ دانشگاه جای خیلی دنجی بود ، انتهای راهرو بود ، کوچک و نُقلی کلاسش همیشه خودمانی بود ، انگار
که دوستانت را دعوت کرده ای به اتاق خودت من کمتر آنجا کلاس به پستم میخورد ، اما قضیه برای
او کمی متفاوت بود و بیشتر کلاس هایش آنجا تشکیل میشد ، اصلا شاید برای همین بود که آن کلاس
برایم اینقدر خواستنی جلوه میداد آنروز یادم است که امتحان داشتند ، از آن سخت هایش ! غُرغُر درس نخواندن
و سخت بودن امتحان را از روزها قبل برایم شروع کرده بود !

وقتی رسیدم امتحان شروع شده بود ،
رفتم پشت در و درون کلاس را نگاه کردم ، استایل خراب کردن امتحانش مثل خودم بود ، خودکار را
میگذاشت روی میز ، دو دستش را میزد روی پیشانی و فقط زمین را نگاه میکرد نمیدانم چرا اما دلم
میخواست آن لحظه بغلش کنم و بگویم ، ببین ، این امتحان که هیچ ، تو اگر از دنیا هم
بیوفتی من با توام ، سرت را بالا بگیر بلامیسر جان ، دلم میخواستم تا جایی که حراست ما را
از هم جدا میکرد بغلش میکردم دلم میخواست یقه ی استادش را بگیرم و بگویم آخر مرتیکه یلاقبا تو دلت
میاید که اینقدر فلانی جانم را ناراحت کنی ؟

دلم میخواست ساعت برنارد را داشتم و زمان را نگه میداشتم
و تمام برگه اش را از روی دست این و آن برایش پُر میکردم..

رفتم به سمت بوفه ، از اکبر آقایمان دو عدد چایی ، دو عدد هوبی و یک کاغذ آچهار گرفتم
، روی کاغذ با ماژیک نوشتم : ” ولش کن امتحان رو ، بیا چایی با هوبی “

رفتم پشت
در ، به بغل دستی اش گفتم صدایش کند کاغذ را نگه داشتم لبه شیشه برای چند ثانیه و بعد
نگاهش کردم ، همه ی آن عصبانیت در یک لحظه رفته بود و داشت میخندید از آن خنده هایی که
فقط خودم میدانم چقدر معرکه بود

رفتم روی پله ها نشستم ، چند لحظه بعد آمد بیرون و بغل دستم
نشست چایی و هوبی اش را گرفت و بعد بدون آنکه به من نگاه کند گفت : من تورو نداشتم
چی میکردم ؟

میدانی تصدقت روم ، خیلی دلم میخواهد بدانم همه ی این سالهایی که مرا نداری چه
میکنی..
همین

نویسنده پویان اوحدی

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس