پنج شنبه, ۶ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان عاشقانه و غمگین خاطره ی یک عشق

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
داستان عاشقانه و غمگین خاطره ی یک عشق پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!دختر: توباز گفتی ضعیفه؟پسر: خب… منزل بگم چطوره؟دختر: وااااای… از دست تو!پسر: باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم! آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.دختر: […]

داستان عاشقانه و غمگین خاطره ی یک عشق

پسر: ضعیفه!دلمون برات تنگ شده بود اومدیم زیارتت کنیم!دختر: توباز گفتی ضعیفه؟پسر: خب… منزل بگم چطوره؟دختر: وااااای… از دست تو!پسر:
باشه… باشه ببخشید ویکتوریا خوبه؟دختر:اه…اصلاباهات قهرم.پسر: باشه بابا… توعزیز منی، خوب شد؟… آشتی؟دختر:آشتی… راستی گفتی دلت چی شده بود؟پسر: دلم!
آها یه کم می پیچه…! ازدیشب تاحالا.دختر: … واقعا که!پسر: خب چیه؟ نمیگم مریضم اصلا… خوبه؟دختر: لوووس!پسر: ای بابا… ضعیفه!
این نوبه اگه قهرکنی دیگه نازکش نداری ها!دختر: بازم گفت این کلمه رو…!پسر: خب تقصرخودته! میدونی که من اونایی رو
که دوست دارم اذیت میکنم… هی نقطه ضعف میدی دست من!دختر: من ازدست توچی کارکنم؟پسر: شکرخدا…! دلم هم پیچ میخوره
چون تو تب وتاب ملاقات توبودم… لیلی قرن بیست ویکم من!دختر: چه دل قشنگی داری تو! چقدر به سادگی دلت
حسودیم میشه!پسر: صفای وجودت خانوم!دختر: می دونی! دلم… برای پیاده روی هامون… برای سرک کشیدن تومغازه های کتاب فروشی ورق
زدن کتابها… برای بوی کاغذ نو… برای شونه به شونه ات را رفتن و دیدن نگاه حسرت بار بقیه… آخه
هیچ زنی که مردی مثل مرد من نداره!پسر: می دونم… می دونم… دل منم تنگه… برای دیدن آسمون چشمای تو…
برای بستنی شاتوتی هایی که باهم میخوردیم… برای خونه ای که توی خیال ساخته بودیم ومن مردش بودم….!دختر: یادته همیشه
میگفتی به من میگفتی “خاتون”پسر: آره… آخه تو منو یاد دخترهای ابرو کمون قجری می انداختی!دختر: ولی من که بور
بودم!پسر: باشه… فرقی نمی کنه!دختر: آخ چه روزهایی بودن… چقدردلم هوای دستای مردونه ات رو کرده… وقتی توی دستام گره
می خوردن… مجنون من…پسر: …دختر: چت شد چرا چیزی نمیگی؟پسر: …دختر: نگاه کن ببینم! منو نگاه کن…پسر: …دختر: الهی من
بمیرم… چشات چرا نمناکه… فدای توبشم…پسر: خدا… نه… (گریه)دختر: چراگریه میکنی؟پسر: چرا نکنم… ها؟دختر: گریه نکن … من دوست ندارم
مرد گریه کنه… جلو این همه آدم… بخند دیگه… بخند… زودباش…پسر: وقتی دستاتو کم دارم چطوری بخندم؟ کی اشکامو کنار
بزنه که گریه نکنم…دختر: بخند… و گرنه منم گریه میکنمااپسر: باشه… باشه… تسلیم… گریه نمی کنم… ولی نمی تونم بخندمدختر:
آفرین! حالا بگو برای کادو ولنتاین چی خریدی؟پسر: توکه میدونی من از این لوس بازی ها خوشم نمیاد… ولی امسال
برات یه کادو خوب آوردم…دختر: چی…؟ زودباش بگو… آب از لب و لوچه ام آویزون شد …پسر: …دختر: دوباره ساکت
شدی؟پسر: برات… کادو… (هق هق گریه)… برات یه دسته گل گلایل!… یه شیشه گلاب… ویه بغض طولانی آوردم…!تک عروس گورستان!پنج
شنبه ها دیگه بدون تو خیابونها صفایی نداره…!اینجاکناره خانه ی ابدیت مینشینم و فاتحه میخونم…نه… اشک و فاتحهنه… اشک و
فاتحه و دلتنگیامان… خاتون من! توخیلی وقته که…آرام بخواب بای کوچ کرده ی من…دیگر نگران قرصهای نخورده ام… لباس اتو
نکشیده ام….
و صورت پف کرده از بی خوابیم نباش…!نگران خیره شدن مردم به اشک های من هم نباش..
۰!بعد از تودیگر مرد نیستم اگر بخندم…اما… تـوآرام بخواب…

پاتوق

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس