داستان آموزنده | زشت ترین دختر کلاس
بعضی از داستان ها هستند که واقعی می باشند و بعضی دیگر رنگ و بوی واقعیت اما در داستان آموزنده زشت ترین دختر کلاس یک واقعیت است در دنیای امروز چه بسا دخترانی که زشتی باعث گوشه گیر بودنشان نشده و به فکر موفقیت در زمینه های مختلف زندگیشان هستند
داستان آموزنده زشت ترین دختر
دختر دانش آموز صورتی زشت داشت. دندانهایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهرهای تیره…
روز اولی که به مدرسه ما آمد، هیچ دختری حاضر نبود کنار او بنشیند. نقطه مقابل او دختر زیبارو و پولداری بود که مورد توجه همه قرار داشت… او در همان روز اول مقابل تازه وارد ایستاد و از او پرسید: میدونی زشت ترین دختر این کلاسی؟!! یک دفعه کلاس از خنده ترکید …
بعضی ها هم اغراق آمیزتر می خندیدند. اما تازه وارد با نگاهی مملو از مهربانی و عشق در جوابش جمله ای گفت که موجب شد در همان روز اول، احترام ویژه ای در میان همه و از جمله من پیدا کند :
اما کاترینای عزیزم، بر عکس من تو بسیار زیبا و جذاب هستی…
او با همین یک جمله نشان داد که قابل اطمینان ترین فردی است که می توان به او اعتماد کرد
و لذا کار به جایی رسید که برای اردوی آخر هفته همه می خواستند با او هم گروه باشند…
او برای هر کسی نام مناسبی انتخاب کرده بود:
به یکی می گفت چشم عسلی و به یکی از دبیران، لقب خوش اخلاق ترین معلم دنیا و به مستخدم مدرسه هم محبوب ترین یاور دانش آموزان را داده بود.
ویژگی برجسته او در تعریف و تمجید هایش از دیگران بود که واقعاً به حرفهایش ایمان داشت و دقیقاً به جنبه های مثبت فرد اشاره می کرد.
مثلاً به من می گفت بزرگترین نویسنده دنیا و به خواهرم می گفت بهترین آشپز دنیا! و حق هم داشت…
آشپزی خواهرم حرف نداشت و من از این تعجب کرده بودم که او توی هفته اول چگونه این را فهمیده بود؟!
سالها بعد وقتی او به عنوان شهردار شهر کوچک ما انتخاب شده بود به دیدنش رفتم و بدون توجه به صورت ظاهری اش احساس کردم شدیداً به او علاقه مندم…!
۵ سال پیش وقتی برای خواستگاری اش رفتم، دلیل علاقه ام را جذابیت سحر آمیزش می دانستم
و او با همان سادگی و وقار همیشگی اش گفت: برای دیدن جذابیت یک چیز، باید قبل از آن جذاب بود!
در حال حاضر من از او یک دختر سه ساله دارم. دخترم بسیار زیباست و همه از زیبایی صورتش در حیرتند. روزی مادرم از همسرم سؤال کرد که راز زیبایی دخترمان در چیست؟!
همسرم جواب داد: من زیبایی چهره دخترم را مدیون خانواده پدری او هستم…!
و مادرم روز بعد نیمی از دارایی خانواده را به ما بخشید…
بیشتر بدانید داستان آموزنده زشت ترین دختر ولی موفق ترین
والاسکوئز دختر ۲۳ساله اهل ایالاتمتحده است. دختری که از وقتی راه رفتن را یاد گرفت، فهمید دیگران مسخرهاش میکنند. از همان سالهای اول زندگیاش فهمید باید فرق عمدهای با دیگران داشته باشد و بزرگتر که شد دلیل این همه رفتار غیرعادی را فهمید. او زشت بود، نه یک ذره! او بیاندازه زشت بود.
کمکم یاد گرفت بیتفاوت باشد. بعد از آنکه در سایتهای مجازی تصویر او را مسخره کردند و برایش کامنتهای
آزاردهنده گذاشتند، به خودش گفت: «طبیعی است ناراحت بشوم چون انسانم، فقط باید یاد بگیرم چطور
نسبت به تمسخر دیگران، بیتفاوت باشم.»
والاسکوئز گرفتار بیماری مرموزی است که تنها ۲ نفر دیگر در جهان به آن گرفتارند. این بیماری باعث شده بدن این دختر هرگز چربی ذخیره نکرده، عضلهای نسازد و وزنی اضافه نکند. جز اینها یک چشم او نابینا و چشم دیگرش کمبیناست در حالی که قرار است سالهای سال با این بیماری زندگی کند و زنده بماند.
واقعیت داستان آموزنده زشت ترین دختر ولی موفق ترین دختر دنیا
او با وجود تمام مراقبتهای پزشکی فقط ۲۶ کیلو گرم وزن دارد و باوجود مصرف ۶ وعده غذایی در روز
و استفاده از ویتامین و قرص آهن یک ذره چربی هم در بدنش وجود ندارد. شاید خیلی وقتها،
فکر خلاصی از این بیماری، والاسکوئز را به سمت خودکشی برده باشد، شاید بارها و بارها به زمین
و زمان بد گفته، گریه کرده، داد زده و از خدا خواسته یک جایی راحتش کند.
شاید اگر در عصر تکنولوژی به دنیا نیامده بود، آدمهای کمتری از زشتیاش خبردار میشدند و بازخوردهای کمتری میگرفت؛ اما دنیا عوض شده و هر ثانیه آدمهای زیادی با فشار یک دکمه از کنار تصویر او رد میشوند و با جملههای ریز و درشتشان، روحیهاش را خراب میکنند.
اما والاسکوئز نمیخواست تسلیم شود. درست از یک جایی به بعد به این نتیجه رسیده که او هم حق زندگی دارد و حالا که نمیتواند تقدیرش را تغییر دهد، باید نگاه مردم را عوض کند.
تصمیم گرفت با تمام تواناییهایی که دارد، زنده بماند و زندگی کند. او روش مقابله را پیدا کرد:
«من یک انسانم و اگرچه این مسائل به من صدمه میزند اما سعی میکنم نسبت به این امور بیتفاوت باشم.»
بهرغم تمام حرفهایی که میشنید، تمام برخوردهایی که او را آزرده میکرد،
رفتار کسانی که در کوچه و خیابان و فضاهای مجازی مسخرهاش میکردند و با وجود آینده تاریکی که
پیش رویش میدید، از یک جایی به بعد تصمیم گرفت ۴هدف را در زندگیاش دنبال کند:
اول اینکه خود را به عنوان یک سخنران توانمند در تشویق دیگران به پیشرفت و زندگی معرفی کند. دوم،
تحصیلات عالی داشته باشد. سوم اینکه کتاب بنویسد و دستآخر هم برای خودش زندگی تشکیل بدهد
و شغل مناسبی داشته باشد.
هرقدر بیشتر در کارش موفق شد، تصویرهای بیشتری از او روی شبکههای مجازی قرار گرفت و با عکسالعملهای بدتری روبهرو شد. عبارتهایی مثل این جملهها که: اگر من جای تو بودم یک ماسک وحشتنــــــاک میخریدم تا مردم کمتر بترسند یا چند میگیری توی خواب من نیای؟ یا تو قبلا بازیگر سـینمای ترسناک نبودی؟
ولی مگر نمیخواست زندگی کند؟ خودش میگوید ۲ عامل در قدرت گرفتنش نقش داشتند. یکی اینکه خانوادهاش
هیچ وقت تنهایش نگذاشتهاند. پدر و مادرش هرگز به او به چشم یک دختر زشت نگاه نکردهاند
و هیچ فرقی میان او و بچههای دیگرشان نگذاشتند.
والاسکوئز یک خواهر و برادر دارد که قد و وزن طبیعی دارند و خیلی وقتها که برای انجام کارهایشان تردید دارند سراغش میآیند تا با او مشورت کنند. زندگی در چنین خانوادهای، اعتمادبهنفس این دختر را آنقدر بالا برده که احساس میکند هیچ کاری غیرممکن نیست.
تبیان , برترین ها