جمعه, ۳۱ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه میمون بازیگوش

اشتراک:
قصه کودکانه میمون بازیگوش کودک و نوزاد
ما در این مطلب قصد داریم قصه کودکانه میمون بازیگوش را برای شما کودکان عزیز به اشتراک بگذاریم

قصه های خوب و آموزنده می تواند باعث رشد خلاقیت
ذهن کودک شود ما در این مطلب دو داستان زیبای کودکانه
درباره میمون ها و قصه کودکانه میمون بازیگوش  را برایتان به اشتراک
خواهیم گذاشت در ادامه  مطلب همراه ما باشید

قصه کودکانه میمون بازیگوش

میمون بازیگوش همه اش توی هوا، از شاخه ها آویزان می شد و می پرید این طرف، می پرید
آن طرف.یک روز با دمش از شاخه ای آویزان شد.یک مار که روی شاخه خوابیده بود، فِشی کرد و افتاد
روی شاخه پایینی.

میمون کوچولو گفت: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »

بعد، از نارگیلی آویزان شد و تاب خورد و پرید روی شاخه
دیگر.نارگیل هم از آن بالا کنده شد و افتاد توی لانه کلاغ ها.جوجه کلاغ هاترسیدند و قار و قار کردند.

میمون کوچولو داد زد: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »

بعد، شاخه نازکی را گرفت و یک تاب بلند خورد و
شیرجه زد روی سنگی که وسط برکه بود.قورباغه سبز از روی سنگ لیز خورد و شلپی افتاد توی آب.

میمون کوچولو داد زد: « وای! وای ببخشید، ندیدمتان! »

قصه کودکانه میمون بازیگوشقصه کودکانه میمون بازیگوش
قصه کودکانه

بعد هم پرید بالا و تنه درختی سیبی را
گرفت و رفت بالا و بالا و بالاتر.آن وقت روی درخت سُر خورد و آمد پایین و افتاد روی کله
خرس تنبل درختی!

میمون کوچولو داد زد: « وای! ببخشید، ندیدمتان! »

بعد با دُمش از شاخه ای آویزان شد
و خواست سیبی بچیند که سیب یهو از ان بالا چرخ خورد و چرخ خورد و تالاپی افتاد پایین.اما دنگ…
دونگ…
دینگ و شترق شاخه نازک درخت شکست.

میمون کوچولو افتاد روی خارهای تیز خارپشت: « آخ! »

میمون کوچولو همین طور که تیغ ها را یکی یکی
از پشتش در می آورد، گفت: « حواست کجاست؟ »

خارپشت سرش رابالا آورد و گفت: « وای! ببخشید، ندیدمتان!
»

بیشتر بدانید از قصه ای کودکانه و آموزنده درباره زیرکی و باهوش بودن

قصه میمون زیرک: یکی بود یکی نبود. در یک جنگل زیبا چند تا میمون زندگی
می کردند به نام های نارگیلی، موزی، دم دراز، گوش دراز، زیرک و تنبل. بین این
میمون ها زیرک خیلی باهوش بود و همیشه دوست های خودش را از گرفتاری نجات می داد.

تابستان امسال خیلی هوا گرم شده بود کم کم درخت ها خشک می شدن و برگ هاشون
می ریخت میمون ها که خیلی از گرما بی تاب شده بودند تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند تافکری به حال خود بکنند.

باهوش
همه ی میمون های جنگل در خانه زیرک جمع شدند. موزی گفت: بیاید یک استخر درست
کنیم و در طول روز آب تنی کنیم، نارگیلی گفت: نه، بهتره خونه هامون رو عوض کنیم و به جاهای خنک جنگل برویم.

تنبل گفت: من اصلا از جای خودم نمی تونم تکون بخورم با پیشنهاد موزی بیشتر
موافقم همه سکوت کردند تازیرک نظر خودش رو بده زیرک یکم فکر کرد و گفت:
ما باید جنگل رو ترک کنیم اینجا از گرما در حال آتش گرفتن است. همه به هم نگاه کردند و گفتند یعنی چی زیرک؟

قصه کودکانه میمون بازیگوشقصه کودکانه میمون بازیگوش

قصه کودکانه میمون بازیگوش و زیرک

میمون زیرک گفت: دوستان من هوا گرم شده، درخت ها خشک شدند، برگ ها
در حال ریختن است این ها نشانه این است که درخت ها در حال آتش گرفتن است.
میمون ها گفتن این جنگل محل تولد ماست، خونه ی ما اینجاست ما این جنگل رو می شناسیم، ما نمی توانیم این جارو ترک کنیم.

زیرک گفت: و لی من فردا این جارو ترک می کنم هر کس می خواهد با من بیاد.
فردا صبح زیرک جنگل رو ترک کرد. خیلی از جنگل دور نشده بود که دوستانش از دور شروع کردند به صدا کردن زیرک.

زیرک برگشت دید دوستانش دارن بهش نزدیک می شوند، زیرک ایستاد تا میمون ها
بهش نزدیک شدند، میمون ها جلو رفتند و گفتند: زیرک ما به تو اعتماد می کنیم و با تو می آییم. میمون ها همراه هم جنگل را ترک کردند.

تقریبا خیلی از جنگل دور شده بودند که بوی سوختنی به مشام میمون ها رسید
میمون ها ایستادند و به پشت خود نگاه کردند، دیدند جنگل در حال سوختن است.
همه ی میمون ها از این که خانه ی شان سوخت خیلی ناراحت شدند ولی از اینکه خودشان سالم بودند خیلی خوشحال شدند و از زیرک تشکر کردند.

تبیان / سرسره

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس