جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

قصه کودکانه آرزوی زرافه کوچولو

اشتراک:
داستان آرزوی زرافه کوچولو کودک و نوزاد
ما در این مطلب قصد داریم داستان آرزوی زرافه کوچولو را برایتان به اشتراک بگذاریم

ما در این مطلب از پرشین وی قصد داریم یک داستان زیبای
آموزنده پیرامون زرافه و شعر های زیبا در مورد زرافه را برای
شما کودکان عزیز به اشتراک بگذاریم تا انتهای این مطلب همراه ما باشید
تا داستان آرزوی زرافه کوچولو را با هم بخوانیم

داستان آرزوی زرافه کوچولو

یک شب آرزو کرد که گردنش خیلی خیلی دراز باشد.همان موقع، فرشته ی آرزو از آن
جا گذشت.صدایش را شنید.به او لبخند زد.آن وقت گردن زرافه کوچولو دراز شد.دراز و درازتر.رفت و رفت تا به آسمان
رسید.حالا سرش در آسمان بود وتنه اش روی زمین.زرافه کوچولو به این طرف و آن طرف نگاه کرد.همه جا پر از ستاره بود.اول، یک عالمه با ستاره ها
بازی کرد، بعد، گرسنه اش شد.هام…
هام…
هام…
ستاره ها را خورد.ماه را هم خورد.یک دفعه همه جا تاریک شد.

زرافه کوچولو ترسید.مادرش را صدا زد.اما او کجا و مادرش کجا! مادرش آن پایین بود و خودش این بالا.

داستان آرزوی زرافه کوچولوداستان آرزوی زرافه کوچولو

زرافه کوچولو گریه اش گرفت فریاد زد: فرشته ی آرزو کجا هستی؟

اما فرشته ی آرزو رفته بود تا آرزوی
یک کوچولوی دیگر را برآورده کند.

زرافه کوچولو سرش را روی یک تکه ابر گذاشت.این قدر گریه کرد که خوابش برد.

صبح که بلند شد، سرش روی شکم گرم و نرم مادرش بود.

زرافه کوچولو خندید.همه ی این ها…
یک خواب بود.

داستان آرزوی زرافه کوچولوداستان آرزوی زرافه کوچولو

بیشتر بدانید از شعر کودکانه زرافه

خیلی درازه گردنم

خال خالیه پوست تنم

چارپایه نیستم ولی چار پا دارم

تو جنگلا ، تو بیشه ها جا دارم

پیرهن زردی به تنم

درازتر از شتر منم

پیرهن من پر از لکه

کله ی من چه کوچکه !

همسایه ی گور خرم

وقتی که گردن بکشم

از سر شاخه می چرم

حالا بگو کیَم من؟؟

سروش خردسالان / تبیان

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس