داستان زیبای | عشق مادری
داستان زیبای عشق مادری
داستان زیبای عشق مادری ,چند سال پیش در یک روز گرم تابستانی در جنوب فلوریدا، پسر کوچکی با عجله لباس
هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت،مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت
می برد.
مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند ؛ مادر وحشت زده به طرف دریاچه دوید
و با فریاد پسرش را صدا زد .
پسر سرش را برگرداند ، ولی دیگر دیر شده بود .
داستان زیبای تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد .
مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت.
تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آنقدر زیاد بود که نمی گذاشت او بچه
را رها کند .
کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود ، صدای فریادهای مادر را شنید ، به طرف آنها
دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح زد و او را کشت .
داستان زیبای عشق مادری
پسر را سریع به بیمارستان رساندند .
دو ماه گذشت تا پسر بهبودی نسبی بیابد .
پاهایش با آرواره های تمساح سوراخ سوراخ شده بود و روی بازوهایش جای زخم ناخن های مادرش مانده بود.
خبرنگاری که با کودک مصاحبه می کرد از او خواست تا جای زخم هایش را به او نشان دهد .
پسر شلوارش را بالا زد و با ناراحتی زخم ها را نشان داد ، سپس با غرور بازوهایش را نشان
داد و گفت : این زخم ها را دوست دارم ؛ اینها خراش های عشق مادرم هستند.
عصر ایران