ماجرای داستانی دردناک
قرآن
روزی مردی همسر و سه فرزندش را ترک کرد و در پی روزی خود و خانواده اش راهی سرزمینی دور
شد…
فرزندانش او را از صمیم قلب دوست داشتند و به او احترام می گذاشتند.
مدتی بعد، پدر نامه ی اولش را به آن ها فرستاد.بچه ها از دیدن نامه خوشحال شدند اما آن را
باز نکردند تا آنچه در آن بود بخوانند، بلکه یکی یکی آن را در دست گرفته و بوسیدند و گفتند:
این نامه از طرف عزیزترین کس ماست.سپس بدون این که پاکت را باز کنند، آن را در کمد قرار دادند.
هر چند وقت یکبار نامه را از کمد درآورده و غبار رویش را پاک کرده و دوباره در آنجا می
گذاشتند…
و با هر نامه ای که پدرشان می فرستاد همین کار را می کردند.سال ها گذشت.پدر بازگشت، ولی به جز
یکی از پسرانش کسی باقی نمانده بود.از او پرسید: مادرت کجاست؟پسر گفت: سخت بیمار شد و چون پولی برای درمانش
نداشتیم، حالش وخیم تر شد و مرد.پدر گفت: چرا؟ مگر نامه ی اولم را باز نکردید؟ برایتان در پاکت نامه
پول زیادی فرستاده بودم!پسر گفت: نه!پدر پرسید: برادرت کجاست؟پسر گفت: بعد از فوت مادر کسی نبود که با تجربه هایش
او را نصیحت کند و راه درست را به او نشان دهد، او هم با دوستان ناباب آشنا شد و
با آنان رفت!
پدر تعجب کرد و گفت: چرا؟ مگر نامه ای را که در آن از او خواستم از
دوستان ناباب دوری گزیند و نشانه های راه خطا را برایش شرح دادم نخواندید؟ پسر گفت: نه…
!
مرد گفت: خواهرت کجاست؟
پسر گفت: با همان پسری که مدت ها خواستگارش بود ازدواج کرد الآن هم در
زندگی با او اسیر ظلم و رنج است !پدر با تأثر گفت: او هم نامه ی من را نخواند که
در آن نوشته بودم این پسر آبرودار و خوش نامی نیست و دلایل منطقی ام را برایش توضیح داده بودم
و اینکه من با این ازدواج مخالفم؟پسر گفت: نه…
!
نگاهم به کتابخانه می افتد.به کتابی که آن را نمی خوانم و مانند شخصیت های داستان که به آنها
خندیده بودم تنها به بوسیدن و احترام گذاشتن به آن اکتفا می کنم و یادم می رود که راه و
چاه زندگی ام در آن استاز خنگی و جهالت شخصیت های داستان خنده ام می گیرد و بی خیال خواندن
مابقی داستان می شوم.اما فکرم درگیر می شود.از اینکه با وجودی که می دانستند پدرشان بیکار نبوده برایشان نامه بنویسد
اما آن را نخوانده می بوسیدند و توی کمد می گذاشتند و تازه چقدر هم به خیالشان برایش احترام قائل
بودند.به حال آن خانواده فکر کردم و این که چگونه به راحتی همه فرصت ها را از دست داده بودند.
قرآن
در همین فکرم که صدای تلویزیون در گوشم می پیچد.تبلیغ نمایشگاه قرآن را در مصلی تهران می کند.دلم می
لرزد.موبایل را زمین می گذارم و نگاهم به کتابخانه می افتد.به کتابی که آن را نمی خوانم و مانند شخصیت
های داستان که به آنها خندیده بودم تنها به بوسیدن و احترام گذاشتن به آن اکتفا می کنم و یادم
می رود که راه و چاه زندگی ام در آن است.
و این همان مهجوریت این کتاب عظیم است؛ وَقَالَ الرَّسُولُ یا رَبِّ إِنَّ قَوْمِی اتَّخَذُوا هَذَا الْقُرْآنَ مَهْجُوراً» فرقان/۳۰
منظور
از «قوم» در این آیه، امت پیامبر است ؛ منظور ما امت رسول خدا صلی الله و علیه وآله و
سلم هستیم…
امتی که در عین حالی که قرآن نزدمان هست و آن را می خوانیم آن هم متأسفانه گه گاه…
ولی از عمل به دستورات آن خبری نیست و عملاً قرآن در زندگی ما جایی ندارد.
مهجور، نه به این معنا که در خانه ها قرآن نباشد.قرآن در خانه ی هر مسلمانی نه یکی، بلکه حتّی
گاهی چند مدل و با چند خط و ترجمه ی متفاوت وجود دارد.
در زندگی گاهی قسم به قرآن میخوریم ، شب قدر هم قرآن سر میگیریم بک یا الله هم می گوییم،
بالای سر مسافر هم قرآن را رد میکنیم ، آیاتش هم به عنوان کاشی کاری و زینت در محراب ها
و ضریح ها و حرم ها و مساجد می نویسیم، گاهی آیات مهم را نیز با خط خوش نوشته و
بر سر معابر و مکان ها می زنیم، اما هنوز می بینیم که در گرداب مهجوریّت باقی مانده.
دریا هزار فایده دارد، منتها اگر کسی غواص باشد می تواند استفادهی بیشتری بکند.اهل بیت علیهم السلام نیز می توانند
از دریای قرآن صیدهای بیشتری داشته باشند، که ما نمی توانیم آنها را صید کنیم، اما نمی توانیم بگوییم فهم
قرآن مخصوص اهل بیت استمراد از مهجوریت قرآن این است که با قرآن نفس نمی کشیم، آن را مد سال
نمی کنیم، عمل کننده ی آن را متمدّن نمی دانیم.
مثل یک شیء عتیقه و متروکه و تزیینی با آن برخورد می کنیم و گاهی حتی می ترسیم که به سراغش برویم . الان قرآن حقیقتاً چقدر در بورس است؟! در بازار، چند بازاری داریم که آیات مربوط به تجارت و کاسبی را بداند و عامل به آنها باشد؟! چرا قرآن آن گونه که باید حقش ادا نشده است؟!
بعضی یک جمله از روایت را گرفته اند و مدام در گوش مردم می خوانند که إِنَّمَا یَعْرِفُ الْقُرْآنَ مَنْ
خُوطِبَ بِهِ قرآن را فقط اهل بیت می فهمند ۱ یک نفر نیست که به این ها بگوید : دوست
عزیز! اهل بیت علیهم السلام مطالب مهم تری را می توانند بفهمند.
مثل این است که بگوییم که دریا برای غوّاص ها است.
حرف غلطی است.
غواص ها لولو و مرجان بیشتری از دریا می توانند بیرون بیاورند، اما حالا اگر کسی غواص نیست دریا برای
او نیست؟
دریا هزار فایده دارد، منتها اگر کسی غواص باشد می تواند استفادهی بیشتری بکند.اهل بیت علیهم
السلام نیز می توانند از دریای قرآن صیدهای بیشتری داشته باشند، که ما نمی توانیم آنها را صید کنیم، اما
نمی توانیم بگوییم فهم قرآن مخصوص اهل بیت است.
اگر قرار است ما قرآن را نفهمیم پس چرا خدا گفته است: یا أَیُّهَا النَّاس.
یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا خدا با ما حرف می زند.اگر ما نفهمیم، چرا خدا ما را خطاب می کند.
ما نیز جزء «مَنْ خُوطِبَ بِهِ» ها هستیم.اهل بیت عمق قرآن را می فهمند، ما هم در سایه ی وجود
آنان، پوست قرآن را دریافت می کنیم.
و این کتاب عزیز و عظیم چه زیبا برای کسانی که قرآن را به مهجوریت می کشانند و به عبارتی
آن را می خوانند و به آن عمل نمی کنند مثلی شگفت می زند و می فرماید: “مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا
التَّوْرَاهَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَارًا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ؛
مثل کسانی که عمل به تورات بر آنان بار شد و به آن مکلف گردیدند آنگاه آن را به کار
نبستند همچون مثل چهارپایی است که کتاب هایی را بر پشت می کشد.چه زشت است وصف قومی که آیات خدا
را به دروغ گرفتند و خدا مردم ستمگر را راه نمی نماید.” (جمعه/ ۵)
***این بار نمی توانم به خنگی
و جهل خودم بخندم.به چاه هایی که تا به حال در آنها افتاده ام فکر می کنم.گلویم فشرده می شود.بلند
می شوم و سمت کتابخانه می روم.قرآن را بر می دارم و باز می کنم.تصمیم می گیرم دیگر در چاه
نیفتم: بسم الله الرحمن الرحیم…
تبیان