شنبه, ۱ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

آزار و اذیت دختر و فیلمبرداری در باغ |کار نجاست بار مهرداد و دوستانش

تاریخ نشر :دوشنبه 24 آوریل 2017 اشتراک:
حوادث روز
آزار و اذیت دختر و فیلمبرداری در باغ , سیما زمانی که از روی دلتنگی با مهرداد قرار گذاشت فکرش را نمیی کرد که مهرداد و دوستانش آن بلای وحشتناک را بر سرش آورند.

آزار و اذیت دختر و فیلمبرداری در باغ

آزار و اذیت دختر و فیلمبرداری در باغ , پدرم کارگری ساده بود و وضعیت مالی ما خوب نبود، او
همیشه دیر وقت و خسته به خانه می آمد.همه مشکلاتم از جایی شروع شد که مجبور به ازدواج با شخصی
شدم که هیچ وقت او را دوست نداشتم.

سیما ماجرای زندگی اش را برای مشاور این گونه تعریف کرد.

روزی پدرم به طور ناگهانی به مادرم گفت که قرار است برای من خواستگار بیاید در حالی که ۱۸ سال
بیشتر نداشتم.پدرم به من گفت: سروش پسر خوب، مودب و سربه زیری هست وخانواده خوبی هم دارد و از این
ها گذشته دوست خانوادگی ما است و از زیر و بم زندگی همدیگر آگاه هستیم.فردای آن شب سروش با خانواده
اش به خواستگاری من آمدند و من از ترس پدرم و حفظ آبروی خانواده ام درهنگام خواستگاری چای را آوردم
پدرم گفت: با هم صحبت کنید، من وسروش بلند شدیم و رفتیم گوشه ای که با هم صحبت کنیم.درمورد همه
چیز با هم صحبت کردیم.
من کسی دیگر را دوست داشتم، کم کم قضیه عدم رضایت خود از ازدواج را به او گفتم و از
او خواهش کردم که در این مورد به پدرم چیزی نگوید و بگوید که خودش تمایل ندارد با من ازدواج
کند.

آزار و اذیت دختر و فیلمبرداری در باغ

سروش به من گفت که چون مرا خیلی دوست دارد این کار را برایم انجام می دهد او به خانواده
اش گفت که از اخلاق من خوشش نیامد وحاضر به ازدواج با من نیست.وقتی خانواده اش به پدرم گفتند باور
نکرد وخودش با سروش صحبت کرد.

ازدواج

تمام امیدم این بود که پدرم از تصمیم خود منصرف شده باشد اما وقتی شب به منزل برگشت به مادرم
گفت: آخر همین هفته عقد کنان زهرا واحمد هست به سیما بگو که دیگر بهانه ای ندارد اگر مخالفت کند
باید منزل را ترک کند.تا صبح گریه کردم وهمه چیز را برای مهرداد که پسر مورد نظرم برای ازدواج بود
و قصد ازدواج با هم را داشتیم تلفنی تعریف کردم.
سرانجام عقد ما سر گرفت اما من همیشه بی رمق و بی حوصله بودم و نسبت به سروش رفتار سردی
نشان می دادم و هر وقت او ابراز علاقه می کرد با سردی با او برخورد می کردم و همچنان
به رابطه تلفنی خود با مهرداد ادامه می دادم.یکی از روزها که کسی در خانه نبود،تلفن زنگ زد گوشی را
برداشتم.پشت خط مهرداد بود و خیلی احساس دلتنگی می کرد از من خواست قراری بگذارم تا مرا ببیند.با وجود ترس
از خانواده قبول کردم به دور از چشم آن ها هم را ببینیم.در دلم آشوب بود.

در آن روز چه گذشت؟

آن روز در خانه کسی نبود و همه برای تفریح به بیرون از منزل رفته بودند اما من که به
بهانه بیماری با آن ها نرفته بودم نگران بودم که وقتی برگردند و من در منزل نباشم چه فکری خواهند
کرد.بعد از ظهر مهرداد با ماشین به دنبالم آمد و سر راه چند تا از دوستانش را سوار ماشین کرد
و چون به او اعتماد داشتم حتی نپرسیدم چرا دوستانش را سوار کرده.او مرا به باغی که قول داده بود
برد ولی دیر فهمیدم در چه دامی گرفتار شده ام.آن ها مرا مورد آزار قرار دادند و از کارشان فیلم
تهیه کردند و گفتند اگر چیزی از این ماجرا برای کسی تعریف کنی فیلمت را همه جا پخش می کنیم
و بعد مرا در خیابان رها کردند و….
حالا کابوس این اتفاق شب و روز آزارم می دهد و نمی توانم از آن خلاص شوم.

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس