داستان زیبا و آموزنده گنجشک و آتش
داستان گنجشک و آتش
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!پرسیدند: «چه
می کنی؟»پاسخ داد: «در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم
و آن را روی آتش می ریزم.»گفتند: «حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است
و این آب فایده ای ندارد.»گفت: «شاید نتوانم آتش را خاموش کنم، اما آن هنگام که خداوند می پرسد زمانی
که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟ پاسخ میدهم: هر آنچه از من بر می آمد!»
یکی بود