جمعه, ۷ اردیبهشت , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

داستان جالب | انگشت و خیک

اشتراک:
پیامک و تبریک تولد
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد ...

داستان جالب انگشت و خیک

داستان جالب انگشت و خیک ,مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود و به خاطر حرصی که داشت
همیشه به غلام خود می‌گفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا
روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده
شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر می‌داشت مرد توجه نمی‌کرد تا این که روزی هزار
خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.

داستان جالب انگشت و خیک

داستان جالب انگشت و خیک

وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد.
ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن
برهند.
آن مرد از ترس جان، خیک‌ها را یکی یکی به دریا می‌انداخت.
در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خیک خیک نریزی.» یکی بود

گردآوری:
برچسب ها:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس