جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
درخواست تبلیغات

اینجا شعبه ی ۲۶۱ دادگاه خانواده ونک است ! ( طمع شوهر پولدار کردن )

اشتراک:
شوهر پولدار زنان
ما در این مطلب قصد داریم به داستان آموزنده ازدواج با شوهر پولدار بپردازیم

برخی از دختر خانم ها یک معیار کاملا اشتباه را برای ازدواج با شوهر آینده خود دارند و آن هم پول است. طمع شوهر پولدار این دختران را برای زندگی آرمانی و رویایی می تواند کوتاه مدت باشد.ما در این مطلب از پرشین وی قصد داریم داستان ازدواج شوهر پولدار و باور نادرست نسبت به قدرت پول را برایتان به اشتراک بگذاریم. تا انتهای این مطلب همراه ما باشید.

شوهر پولدار

از کودکی، رحمت را در خانه شان دیده بود.
با پدرش همکار بود و هر دو راننده ماشین های سنگین بودند.
رحمت و پدرش همسایه بودند و سال ها بعد، پدر به خاطر درد شدید کمرش خانه نشین شده بود و
رحمت کم کم کارش رونق گرفته بود و ماشین های سنگین خریده بود و خانه و باغ و ویلا خریده
بود.
با این حال مرد بامحبتی بود که دوست قدیمی اش را فراموش نکرده بود.
در ماه یکی دو بار به خانه شان می آمد و برای سارا و خواهر و برادر هایش خوراکی های
جورواجور می خرید.

خیلی وقت ها موقع رفتن، سارا می دید که یواشکی زیر تشک پدر پول می گذارد و بعد می شنید
که پدر و مادرش رحمت را دعا می کنند.مادر توی حیاط خانه ی قدیمی شان که جا به جا موزاییک هایش کنده شده بود، بادمجان سرخ می کرد.
خواهر و برادر هایش توی اتاق دنبال هم می دویدند و پدر رادیوی قدیمی را به گوشش چسبانده بود و
از لای خرخر موج هایش، به آهنگی قدیمی گوش می کرد.

داستان ازدواج

سارا توی دلش گفت که این سهم آنها از زندگی نیست.
گلویش سوخت.
از ته دل خواست از این وضعیت نجات پیدا کند.
دیپلمش را با معدل بالا گرفته بود و پدر گفته بود که دیگر نمی خواهد درس بخواند.
چون حتی اگر دانشگاه دولتی هم قبول بشود، هزینه ی رفت و آمد و خودکار و کاغذش را ندارد که
بدهد.

بعد هم که سارا گفته بود کار می کند و خرج تحصیلش را می دهد، مادر به او چشم غره
رفته بود که یعنی چه غلط ها و پدر گفته بود که توی خانه بنشیند و خیاطی کند تا هم
کمک خرجی برایشان باشد و هم گیر گرگ های بیرون نیفتد.
بعد هم توضیح داده بود که من خانه نشین که نمی توانم هوایت را داشته باشم و برادرهایت هم که
کوچکند و مردی ندارند که مواظبش باشد و این طوری بود که سارا قید درس را زد و سر خودش
را با خیاطی و آشپزی و نگهداری از خواهر و برادرهایش گرم کرد.
صدای در که آمد، بلند شد و روسری اش را از پشت در برداشت.
عمو رحمت بود. جلو دوید و سلام کرد.

شوهر پولدارشوهر پولدار

ازدواج با شوهر پولدار

رحمت نگاهش کرد: “خدا حفظت کنه دختر، چه خانمی شدی.”آن شب عمو رحمت از خاطره های قدیمی اش با
پدر تعریف کرد و بچه ها از خنده ریسه رفتند.
برخلاف همیشه که بعد از شام، چای را سر می کشید و بلند می شد، آن شب تا دیروقت نشست.
بچه ها یکی یکی خوابشان گرفت و به اتاق دیگر رفتند.
سارا و مادر هم خداحافظی کردند و رفتند که بخوابند.

هنوز چشم سارا گرم نشده بود که صدای داد و فریاد پدرش را شنید: “خجالت نمی کشی؟ اون هم سن
نوه اته.” رحمت با صدای آرام سعی می کرد پدر را آرام کند، اما فایده ای نداشت.
مادر بلند شد و توی رختخوابش نشست و گوش تیز کرد.سارا خودش را به خواب زد.
بعد صدای پای رحمت آمد که دور می شد و در حیاط که بسته شد.

بعد مادر بلند شد و به اتاقی رفت که پدر نشسته بود و هنوز داشت بلند بلند ناسزا می گفت.
سارا جلو رفت و گوشش را به در چسباند: “خجالت نمی کشه.
بچه های من، عمو صداش می زنن اما داره از سارا خواستگاری می کنه.” مادر با صدای خواب آلود پرسید:
“برای پسرش؟” و پدر فریاد زد: “نخیر برای خودش!”

آن شب و شب های بسیار دیگری سارا خوابش نبرد.
اول فکر می کرد که چطور عمو رحمت چنین حرفی زده و بعد خودش را دلداری می داد که تنهایی
لابد پیرمرد بیچاره را به اینجا رسانده که از او خواستگاری کند.
آخر پدر می گفت زن و بچه هایش ایران نیستند.
خب معلوم است که تنهایی دیوانه اش می کند.
بعد کم کم به این فکر افتاد که مگر همیشه دلش نمی خواست از این وضعیت رها شود؟ دو راه
بیشتر نداشت.

داستان ازدواج با شوهر پولدار

یا باید به ازدواج با پسری رضایت می داد که وضع مالی شان شبیه خودشان باشد یا باید زن آدم
مسنی می شد که وضع مالی خوبی داشته باشد.
بعد کم کم به این فکر افتاد که چه کسی بهتر از رحمت؟ که با پدرش دوستی دیرینه داشت و
آنها را از کودکی زیر پرو بال گرفته بود و مرد خوب و مهربانی هم بود و آنقدر ثروت داشت
که حسابش از دستش در رفته بود، با این حال هیچوقت خودش را گم نکرد و همیشه حواسش به آن
ها بود.
یکی دو هفته که گذشت مطمئن شد اشتباه نمی کند.
تصمیمش را گرفته بود.

می دانست عکس العمل پدرش چه خواهد بود و می دانست که باید بر سر حرفش بماند و آنقدر پافشاری
کند تا پدرش راضی شود.
روز اول پدر فریاد کشید و به او گفت که از اتاق برود بیرون.
روز دوم گفت دیگر اسم این مرد را نیاورد.
روز سوم و روزهای چندم بود که کم کم به حرف های سارا گوش کرد و در نهایت بعد از
یک ماه و نیم گفت به رحمت زنگ زده بیاید.
آن شب رحمت حسابی به خودش رسیده بود.

سارا سریع حساب کرد که رحمت ۴۵ سال از او بزرگتر است اما چه فرقی می کرد.
اخم های پدر با دیدن سرویس طلایی که توی دست های رحمت بود باز شد.
چند طاقه پارچه ابریشمی، گل و کیک و میوه و سنگین ترین انگشتری که سارا تا آن روز دیده بود.
رحمت به صورت سارا نگاه کرد:”هر چقدر بخواد مهرش می کنم.” و بعد روی ۳۵۰ سکه توافق کردند و قرار
شد که بعد از آزمایش خون به محضر بروند و بعد هم سارا چند دست لباسش را بردارد و بی
سر و صدا به خانه شوهرش برود.

اخلاق رحمت خوب بود.
مهربان و بی دریغ.
تا آنجا که از دستش برمی آمد برای خوشحال کردن سارا از هیچ کمکی دریغ نمی کرد.
خانه باصفایی داشت و سارا طعم خوشبختی را وقتی حس می کرد که موقع باز کردن در فریزر، دست و
دلش برای برداشتن گوشت و مرغ نمی لرزید.
حواسش به پدر و مادرش هم بود.

ازدواج کردن با شوهر پولدار

هفته ای یکبار به بازار می رفتند و از هر چه دلش می خواست برای پدر و مادر و خواهر
و برادرهایش می خرید و بعد از دیدن شادی آن ها شاد می شد.
ولی این آرامش خیلی طول نکشید.
یک روز در خانه را زدند.
رحمت خانه نبود.
سارا از پشت آیفون دو مرد و یک زن جوان را دید.
پرسید: “شما؟” و بعد شنید که: “ما بچه های رحمت هستیم.” و بعد احساس کرد که بند دلش پاره شد.

گوشی را برداشت و سر پدرش داد کشید: “مگه نگفتی زن و بچه هاش ایران نیستن؟” پدر به آرامی گفت
که از خود رحمت اینطوری شنیده و بعد سارا گوشی را کوبیده بود روی تلفن و منتظر آمدن رحمت شده
بود.
وقتی رحمت رسید بی اعتنا به داد و فریاد های سارا گفت که سال هاست از زن و بچه هایش
جدا زندگی می کند.
آنها بی آزارند و کاری به کارش ندارند.

شوهر پولدارشوهر پولدار

داستان شوهر پولدار

گفت به پدر سارا اینطور گفته بوده تا با ازدواج شان موافقت کند و بعد هم گفته بود که الان
زندگی شان هیچ تغییری نکرده و سارا باید طوری رفتار کند انگار نه انگار که آنها را دیده.
ولی چند روز بعد باز همان سه نفر آمده بودند و گفته بودند که هیچ وقت نمی خواهند برای سارا
مزاحمت ایجاد کنند.
فقط این را بداند که اگر مادرشان بویی ببرد، ممکن است از ناراحتی سکته کند.
بالاخره رحمت شوهرش است و آن زن با ناراحتی قلبی که دارد نمی تواند درد هووی ۲۲ ساله داشتن را
در ۶۰ سالگی تحمل کند.

سارا با خودش فکر کرد که این قصه فلاکت او قرار نیست تمام شود.
هر کاری می کرد نمی توانست با عذاب وجدانش کنار بیاید.
به رحمت گفت که می خواهد از زندگی او و زن و بچه هایش کنار برود و می خواهد درخواست
طلاق بدهد و بعد برخلاف تصورش، رحمت هم مخالفت نکرد و گفت که مهریه اش را کامل پرداخت می کند.
اما هنوز درخواست طلاق سارا به اجرا در نیامده بود که همه چیز تغییر کرد.
یک روز که سارا برای جمع کردن وسایلش به خانه رحمت رفت، رحمت جلوی چشم های سارا توی درگاه در
افتاد و سیاه شد.

ازدواج شوهر پولدار

سارا شماره پسر رحمت را گرفت و فوری به اورژانس زنگ زد.
رحمت را سریع به بیمارستان رساندند و بعد در یک لحظه چشم های سارا با چشم های قرمز زنی مسن
روبرو شد که فریاد می کشید و اسم رحمت را صدا می کرد.
سارا توی بیمارستان بارها و بارها از خودش پرسید که چرا باید لجبازی کار را به جایی برساند که وقتی
زنی اینطور شوهرش را دوست دارد، از او جدا زندگی کند.

سارا نتوانست خیلی در بیمارستان بماند.
بعد از دو روز به او خبر دادند که رحمت از دنیا رفته و بعد سارا احساس کرد که بی
نهایت تنها شده.
از فکر بیوه شدن در ۲۲ سالگی و باز بی پشتوانگی در زندگی ترسید.
تصمیم گرفت مهریه اش را از اموال شوهرش بگیرد.
آخر رحمت قبل از مرگش به او گفته بود که مهریه اش را کامل پرداخت می کند.
به خاطر همین به دادگاه رفت و حکم مهریه به نفع او صادر شد.
حکم به اجرا در آمد.

روبروی قاضی ایستاد و منتظر شد: “حکم شما قابلیت اجرا نداره خانم.” چهار دیوار اتاق دور سرش چرخید:”چرا مگه من
دادخواست مهریه مو قبل از مرگش ارائه ندادم.
مگه موافقت نکرده؟” قاضی سرش را تکان داد :”چرا همه چیز درسته و فقط یه مشکل وجود داره.” سارا نفسش
را نگه داشت: “چه مشکلی؟” قاضی سرش را بلند کرد: “هیچ کدوم از اموال شوهرتون متعلق به خودش نیست.
تمامش متعلق به همسر اول و فرزنداشه.” حالا سارا بود که تا می شد روی صندلی و می شکست: “ولی
باید یه راهی وجود داشته باشه آقای قاضی.
من زندگی مو باختم.
جوونیمو توی ۲۲ سالگی.
حاضر شدم با مردی ازدواج کنم که ۴۵ سال از خودم بزرگتر بود.

شوهر پولدار

می فهمید ۴۵ سال!” قاضی سرش را تکان می دهد:”می دونم کاملا حق با شماست.
دادگاه حکم به پرداخت مهریه ی شما داده ولی با توجه به این که همسرتون فوت کرده و هیچ کدوم
از اموالش هم به نام خودش نیست، هیچ راهی وجود نداره که شما بتونید مهریه تونو بگیرید.”

حالا سارا معنی
رفتارهای رحمت را می فهمید.
معنی آمدن ها و رفتن های فرزندانش را و آن همه رعایت ادب و احترام را.
وقتی قرار نبوده مالی به اسم او باشد چه دلیلی داشته با او جز این رفتار کنند؟ رحمت همیشه طوری
حرف می زد که انگار تمام دنیا به نام اوست اما هیچ چیز نداشته و تمام این مدت به سارا
دروغ می گفته و بعد هم ادای مرد مهربان و عادلی را درآورده که می خواهد مهریه همسرش را به
خاطر اعتمادی که به او کرده، بپردازد در حالی که حتی نمی توانسته یک سکه به او بدهد.
بخش مهمی از زندگی سارا تمام شده بود به خاطر طمعی که هیچ وقت نتیجه نداد و آرزویی که هیچ
وقت به بار ننشست.

بیشتر بدانید از باور نادرست نسبت به قدرت پول در ازدواج

بسیاری از جوانان و به ویژه خانم‌ها تصور می‌کنند اگر با کسی ازدواج کنند که چندین خانه و ماشین دارد و همیشه از لحاظ مالی تامین باشند، می‌توانند تمام کمبودها و واقعیات ناخوشایند گذشته از جمله فقر و وضعیت اقتصادی نامطلوب خود را جبران کنند و به زندگی ایده آل خود برسند. آن‌ها انتظار و آرزوی تحولی عظیم در زندگی خود دارند. برای کسب اطلاعات در زمینه انگیزه‌های زنان برای ازدواج کلیک کنید.

اما این تصور غلط است؛ چرا که احتمال دارد این معیارها باعث نادیده گرفتن اصول اخلاقی و خصوصیات مهم‌تر طرف مقابل شود. توجه به وضعیت مالی و مادی گرایی بدون در نظر گرفتن معیارهای اخلاقی و تفاهمات باعث می‌شوند اختلافات بعد از ازدواج بروز کنند و مشکلات زیادی را به بار آورند. به نحوی که دیگر در آن وضعیت حتی مال و ثروت نیز اهمیتی ندارد. برای آگاهی بیشتر در زمینه هدف مردان برای ازدواج کلیک کنید.

اهمیت استقلال مالی در ازدواج

ازدواج به خاطر پول و وابستگی به ثروت همسر باعث می‌شود تا شرایط مناسبی برای دخالت خانواده همسر در امور خصوصی زن و شوهر ایجاد شود. ضمن اینکه استقلال مالی زنان هنوز از نظر بسیاری از مردان مورد قبول نیست. ممکن است خانوده‌ای که از لحاظ مالی در سطح بالاتری قرار دارد، در نحوه ی استفاده از پول، مخارج زندگی، خرید کردن… دخالت کرده و یا به دلیل اختلاف سطح اقتصادی طرف مقابل را سرزنش و تحقیر کنند. برای کسب اطلاع بیشتر در زمینه استقلال مالی زنان کلیک کنید.

در بسیاری موارد عدم استقلال مالی یکی از زوج‌ها باعث از بین رفتن مرزها، افزایش اختلافات میان زن و شوهر، تضعیف اعتماد به نفس، مداخلات زیاد خانواده‌ها و استرس‌های دائمی می ‌شود. متاسفانه در ازدواج‌هایی که تنها به خاطر ثروت صورت می‌گیرد، با کوچک‌ترین اختلافی انگیزه ادامه زندگی کاهش می‌یابد و زندگی مشترک بسیار سخت می‌شود.

ازدواج با مرد پولدار

اگر ثروت بر باد رود…
درباره انگیزه‌های ازدواج خود بیشتر بیاندیشید، ممکن است فردی که به خاطر پول با او ازدواج می‌کنید تمام ثروت خود را از دست بدهد، ورشکسته شود و یا خانواده‌اش حمایت مالی را از او قطع کنند. از خود سوال کنید آیا در این شرایط باز هم حاضر به ادامه‌ی زندگی با این فرد هستید؟ آیا واقعا ویژگی‌های لازم برای تشکیل خانواده را دارد؟
در چنین ازدواج‌هایی شاهد این هستیم که معمولا کوچکترین نوسانی در وضعیت مالی سبب اختلافات می شود.
دخترانی که صرفا بر اساس ملاک مالی، تامین رفاه، رسیدن به رویاها و جبران کمبودهای گذشته ازدواج می‌کنند، علاوه بر آسیب روانی به خود باعث آسیب‌های روانی و عاطفی به شریک زندگی‌شان نیز می‌شوند. چرا که به هر حال این حقیقت برایش آشکار می‌شود که تنها به خاطر پول و بدون علاقه با او ازدواج کرده‌اید.

ریتم زندگی / هنر زندگی

گردآوری:
اخبار مرتبط:
فیلم پرشین وی
آرون گروپ
آرون گروپس