فروغی بسطامی | شعر زیبای صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
فروغی بسطامی شاعر پر آوازه ایرانی که به غزل سرایی شهره می باشد و از غزل سرایان دور ه قاجار می باشد که با سه تن از پادشاهان قاجار هم دور بوده است یعنی با فتحعلی شاه , محمد شاه و ناصرالدین شاه می باشد او در اوایل شعرهای خود نخستین پادشاهان قاجار را ستایش می کرده است و از شاعران صوفی منش می باشد و غزل های عارفانه این شاعر نامور ایرانی بسیار زیبا و دلنشین می باشد در ادامه با چند شعر از شعر های وی اشنا می شوید و امیدواریم مورد توجه دوستداران ادب و فرهنگ قرار گیرد
فروغی بسطامی
صف مژگان تو بشکست چنان دلها را
که کسی نشکند این گونه صف اعدا را
نیش خاری اگر از نخل تو خواهم خوردن
کافرم ، کافر، اگر نوش کنم خرما را
گر ستاند ز صبا گرد رهت را نرگس
ای بسا نور دهد دیدهٔ نابینا را
بیبها جنس وفا ماند هزاران افسوس
که ندانست کسی قیمت این کالا را
حالیا گر قدح باده تو را هست بنوش
که نخوردهست کس امروز غم فردا را
کسی از شمع در این جمع نپرسد آخر
کز چه رو سوخته پروانهٔ بیپروا را
عشق پیرانه سرم شیفتهٔ طفلی کرد
که به یک غمزه زند راه دو صد دانا را
سیلی از گریهٔ من خاست ولی میترسم
که بلایی رسد آن سرو سهی بالا را
به جز از اشک فروغی که ز چشم تو فتاد
قطره دیدی که نیارد به نظر دریا را
اشعار فروغی بسطامی
همه جا شاهد این نکته حباب است ، حباب
پایه عمر گرانمایه بر آب است برآب
زان که دل درد تو را چاره شراب است، شراب
باده خور باده به بانک نی و فتوای حکیم
که مدام از می دیرینه خراب است، خراب
بر سر کوی خرابات کسی آباد است
ور به خونم بکشد عین ثواب است، ثواب
گر به تیغم نزند محض گناه است، گناه
خون خوبان ستم پیشه عتاب است ، عتاب
رسم عشاق جگر خسته نیاز است ، نیاز
وان که می با تو ننوشید دواب است، دواب
آن که عشق تو نورزید جماد است، جماد
خم به خم زلف تو بر چهره نقاب است، نقاب
تا تو را اهل نظر هیچ تماشا نکنند
که مدار فلک سفله شتاب است، شتاب
در سفالین قدح از شیشه مکن می به درنگ
که ملاقات رقیب تو عذاب است، عذاب
گر فروغی نرود از سر کویت چه کند
شعری دیگر از اشعار فروغی بسطامی
بیار باده که هنگام مستی جان است
پیام باد بهار از وصال جانان است
که عقل بر سر بازار عشق حیران است
قدم به کوچهی دیوانگی بزن چندی
گر این کمال نیابی، کمال نقصان است
وجود آدمی از عشق میرسد به کمال
حیات خضر پیمبر ز آب حیوان است
بقای عاشق صادق ز لعل معشوق است
مگر کسی که به محنتسرای هجران است
به راستی همه کس قدر وصل کی داند
وگر نه جان گرانمایه دادن آسان است
پسند خاطر مشکل پسند جانان نیست
که در دیار پریچهره محص درمان است
عجب مدار که در عین درد خاموشم
طناب عمر من آن موی عنبر افشان است
چراغ چشم من آن روی مجلس افروز است
دل من است که هم جمع و هم پریشان است
به یاد کاکل پرتاب و زلف پر چینش
هنوز صورت او زیر پرده پنهان است
مهی که راز من از پرده آشکارا کرد
که ماه عید همایون شاه ایران است
مه صفر ز برای همین مظفر شد
که زیر رایت او آفتاب تابان است
ابوالمظفر منصور ناصرالدین شاه
بساط مجلس عیدش نشاط دوران است
طلوع صبح جمالش فروغ آفاق است
که شادکامی شاعر ز عید سلطان است
حقایقی جالب درباره فروغی بسطامی بخوانید
میرزا عباس فروغی بسطامی غزلسرای بزرگ دوران قاجار در سال ۱۲۱۳ هجری قمری در کربلا زاده شده است. بعد از فوت پدر به ایران آمد و نزد عموی خود دوست علیخان به مازندران رفت. او ابتدا «مسکین» تخلص میکرد ولی پس از ورود به دستگاه شجاع السلطنه، تخلص خود را به نام فروغالدوله از فرزندان او به «فروغی» تغییر داد.
در غزل سرایی شیوهٔ سعدی را در پیش گرفت و الحق به خوبی از عهده برآمد. وی با قاآنی شیرازی معاشر و مصاحب بوده است. فروغی در ۲۵ محرم ۱۲۷۴ هجری قمری در تهران درگذشت.
گنجور